I LOVE YOU SILENTLY-1
KEVIN-JOJO
یه وب دیگه از وو سانگ مین و وو سانگ هیون
نگارش در تاريخ دو شنبه 8 / 4 / 1392برچسب:i love you silently,EP1, توسط woo sung min

 I LOVE YOU SILENTLY

 

.

.

.

از زبون کوین:با بچه ها داشتیم از تمرین برمیگشتیم.........همه خیلی خسته بودیم...........اون روز آخرین روز کاریم توی دوران خوشگذرونی تابستون بود..........

از فرداش باید میرفتم مدرسه........با اینکه اصلا حال و حوصله مدرسه رو نداشتم ولی اگه نمیرفتم مامان و بابام دیگه نمیذاشتن برم کمپانی و کلا از کار عزلم میکردن.........

خدارو شکر سال آخرم بود و میتونستم برای سال بعد دانشگاه رو بپیچونم البته اگه امسال قبول نمیشدم دیگه نمیتونستم بپیچونم....

وقتی رسیدم خونه بچه ها برام آرزوی موفقیت کردند و بعدشم رفتم خونه

مامانم لباس مدرسمو اتو کرده آویزون کرده بود رو دستگیره ی در اتاقم.........

داشتم لباسمو عوض میکردم که دیانا اومد تو اتاقم..........

از زبون راوی:

دیانا:سلام بر داداش محصلم...............خسته نباشی.........

کوین:سلام...........مرسی.......

دیانا:خوش به حالت دوباره از فردا میری مدرسه..........من دلم برای مدرسه رفتن تنگ شده.........

کوین:برو بابا.................چی چیو خوش به حالت..........اصلا حوصله مدرسه رو ندارم.........اگه بخاطر مامان بابا نبود نمیرفتم

دیانا:خوبه که..............میری دوست دختر پیدا میکنی...........یادت رفته پارسال عاشق یه دختر سال اولی شده بودی؟؟چقدر با دوستام بهت میخندیدیم

کوین یه دونه زد به شونه دیانا و گفت:هایش.................اون فقط از روی بچگیم بود.............بعدشم تو حتما باید هراتفاقی که برای من میوفته رو به دوستات بگی؟؟؟؟؟؟؟؟

دیانا:په شی...................انقدر بهت میخندیم که نگو

کوین:هایش.................ولی مطمئن باش امسال دیگه هیچ دختری رو نخواهم دید که بیام به تو بگم و تو با دوستات بهم بخندین............

دیانا:خواهیم دید..............من دیگه میرم خوب بخوابی داداش کوچولو

کوین:من کوچولو نیستم...........19 سالمه.......(ماشالله به زنم به تخته چقدر جوجه بودیا!!!!)(چون نیمه دومه میشه 19ساله..)

دیانا:تو 190 سالتم باشه واسه ماها کوچولویی

بعد زبونشو در آورد و برای کوین زبون درازی کرد و رفت

کوین:از دست این خواهر سر به کدوم بیابون بزارم نمیدونم.........همه چیش خوبه الا این دهن لقیش............هرچی بهش میگم میره تو کل کره پخش میکنه

رو تختش خوابید که مامانش اومد تو اتاق

کوین:سلام مامان

مامان:سلام پسر گلم خسته نباشی........

بعد اومد کنار کوین رو تختش نشست

کوین:مرسی مامان.................

مامان:برای فردا آماده ای دیگه؟؟؟؟؟

کوین:بله.........چجورم............فقط دارم از خستگی میمیرم...........امیدوارم خواب نمونم

مامان:نگران نباش خودم بیدارت میکنم!!!!!!

کوین:بله............مرسی..........

مامانش پیشونیشو بوسید و گفت:خوب بخوابی پسر گلم..........

کوین:یا.............مامان...........من دیگه بچه نیستم که اینجوری میکنی!!!!19 سالمه............

مامان:تو 1900 سالتم بشه برای من بچه ای............مگر اینکه ازدواج کنی........

کوین:عمرا...........

مامان لبخند زد و گفت:الان اینو میگی دو ماه دیگه معلوم میشه.............مثل پارسال

(جریان پارسالش این بوده که کوین سال سوم بوده و همونجور که دیانا گفت عاشق یه سال اولی شده بوده دوماه بعد از بازگشایی مدارس میاد خونه به مامانش میگه مامان من تصمیم دارم با یه دختره سال اولی ازدواج کنم......بعدشم کلا میشه سوژه خنده ی خانواده آخرشم دختره کنفش میکنه میگه من ازت بدم میاد و دوست پسر دارم و اینا.....کوینم تا یه ماه افسرده بوده که بعدش میره تو کمپانی ان اچ خله و اونجا میشه عضو گروه زینگ و این داستانم مال زمان زینگه.................البته کل این اتفاقات دروغه و واقعیت نداره و زاده ی تخیلات نویسنده!!!!)

کوین:مامان.........اذیت نکن دیگه...........

مامانش خندید و گفت:امیدوارم امسالم مثل پارسال موجبات خنده ی مارو فراهم بیاوری پسرم.............شب بخیر

کوینم خندید و گفت:دستت درد نکنه دیگه مامان........................شب شما هم بخیر از طرف من به باباهم شب بخیر بگو.........

بعد مامانش رفت و کوینم خوابید

فردای آن روز

از زبون مریم:

خیلی استرس داشتم.............اولین روزه مدرسم توی کره بود............باورم نمیشد به آرزوم رسیدم.......بالاخره بعد از سالها تکاپو و تلاش اومدم توی کره..........توی کره اومدم مدرسه...........وای..........

از زبون راوی:ساعت 6 صبح بود و هنوز هیچکس نیومده بود مدرسه............مریم اولین نفری بود که اومده بود.............لباسای مرتب و خوشتیپ کرده بود و جلوی در مدرسه فقط داشت به عظمت مدرسه نگاه میکرد.........

ذهنیات مریم:وای باورم نمیشه..................واقعا از امروز این مدرسه منه؟؟؟............واقعا من به آرزوم رسیدم؟؟؟؟؟؟......

یه نفس عمیق کشید و به فارسی آروم گفت:درسته 18 سالمه ولی هنوزم میتونم مثل ایران با دوستام شوخی کنم..........شوخی که سن و سال نمیشناسه..........فقط امیدوارم بچه های اینجا جنبه ی شوخی های ایرانی رو داشته باشن(منم سال چهارمم ولی چون نیمه اولم میشه 18 سالم...........)...............وای یعنی کره ایا با یه ایرانی چجوری رفتار میکنن؟؟.............نکنه خودشونو واسه من چس کنن و هیچکس باهام دوست نشه؟؟؟...............اصلا یه کاری میکنم........روز اول خیلی ساکت و آروم میشینم گوشه کلاس و با هیچکسی کاری ندارم بعدش هرکی باهام حرف زد باهاش سلام علیک میکنم و دوست میشم...........آره این بهتره..........

از زبون مریم:

اومدم راه بیوفتم که دیدم یکی جلوی در مدرسه وایساده و با تعجب داره نگام میکنه..............با اینکه همه کره ایا چشاشون پف داره ولی برای این یارو معلوم بود از بیخوابی پف کرده..........

رفتم از بغلش رد شدم و فقط یه احترام گذاشتم و اومدم برم که گفت:تو دیوونه ای؟؟؟؟؟

برگشتم نگاهش کردم و گفتم:بله؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

برگشت نگاهم کرد و گفت:کره ای نیستی نه؟؟؟؟

با تعجب داشتم نگاهش میکردم.........با همون تعجب گفتم:نه...........من ایرانیم.........

گفت:همه ایرانیا دیوونن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یکم بهم برخورد گفتم:بله؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

گفت:یه ساعته داری با خودت حرف میزنی............دیوونه ای دیگه............

شانس آوردم یه بهونه برای اون خنگ بازیم داشتم...................هنسفریم تو گوشم بود گفتم:نخیرم.............داشتم با تلفن صحبت میکردم........

اومد سمتم و گفت:این وقت صبح؟؟؟؟؟؟؟؟

یکم افه اومدم و گفتم:اولا به شما ربطی نداره........دوما اگه شما با دقت فضولیتونو میکردین میدیدین داشتم فارسی حرف میزدم.......تو ایرانم این وقت صبح نیست.......الان اونجا ساعت 12 پس صبح نیست.......

پسره:آها.............بله...........باشه تو گفتی منم باور کردم.........

برگشتم و رفتم و آروم با خودم گفتم:چقدر پررو بود..............فکر کنم از این سال اولی تخصا بود(تخص رو درست نوشتم؟؟؟؟)(اگه غلطه یه توضیحی راجبه کلمش بدم......تخص به معنیه همون آدم بی ادب و مغروره!)

رفتم به سمت دفتر مدیر.........

خدارو شکر مدیر مهربونی داریم.........(برعکس مدیر الانمون)...........رفتم یکم باهاش حال و احوال کردم و خودمو معرفی کردم اونم کلاسمو بهم نشون داد..............علاوه بر اینا گفت که ما همیشه دوست داریم دانش آموزای خارجی رو قبول کنیم مخصوصا ایرانیا چونکه ایرانیا از هوش بالایی برخوردارن!!!!!!!(خدایی منم شنیدم که میگن هوش ایرانیا خیلی بالاست البته به جز من........اخه منکه ایرانی نیستم من ذاتا کره ایم!!!!.....ههههههههههههه)

منم ازش یه عالمه تشکر کردم و رفتم نشستم تو کلاس مورد نظر..........چون هیچکس نیومده بود میتونستم هرجایی رو انتخاب کنم..........از بچگی همیشه میز اول بودم........این سری رفتم میز آخر نشستم........البته میشه گفت تک تک میزارو امتحان کردم.........ولی رفتم میز آخر................تصمیم داشتم همونجا بشینم....ولی یکم که فکر کردم دیدم کره ایا شاید عقل نداشته باشن ولی قدشون اندازه قله اورسته...........واسه همین دوباره اومدم میز اول..........

خسته بودم اما چون خیلی ذوق داشتم خوابم نمیبرد.........از مدرسه بیزار بودم اما این مدرسه تو کره بود واسه همین خیلی خرذوق بودم.........

یکم تو کلاس راه رفتم .............. تصمیم گرفتم برم یه دور توی مدرسه بزنم تا همه جاشو یاد بگیرم..............

کیفمو گذاشتم رو صندلیم...........میترسیدم برم و مثل دوستام تو ایران وقتی برگشتم ببینم کیفم افتاده ته کلاس و یکی جام نشسته(تو ایران که از این اتفاقا زیاد برام میوفته.....هرسال اول سال من این مشکلو دارم....همیشه اول سالو با دعوا شروع میکنم!!)..........دو دل بودم که برم یا نرم که همون موقع یه پسره اومد تو کلاسه.........

تا منو دید اومد سمتم و گفت:سلام..........تو دانش آموز جدیدی؟؟؟؟؟؟

لبخند زدم و گفتم:سلام............بله............من اولین ساله که میام این مدرسه...........

پسره دستشو به طرفم دراز کرد و گفت:من کیسوپم و شما؟؟؟؟؟؟(ای جون کیسوپه!!!!!!!دخمل گل خودمه ببینید چقدر مهربونه!!!!)

شاید بهم بخندید ولی چون کیسوپ اولین پسری بود که باهاش دست میدادم و میشه گفت اولین کسی بود که باهاش دست میدادم.......واسه همین یکم دیر دست دادم...............اصلا حواسم نبود که توی کره ام......همش فکر میکردم تو ایرانم و اگه بخوام باهاش دست بدم گشت ارشاد میاد میبرتمون...........ههههههههه....

کیسوپ با تعجب نگاهم کرد و گفت:نمیخوای دست بدی؟؟؟؟؟؟؟؟

به خودم اومدم و از این فکرام خندم گرفت و باهاش دست دادم و گفتم:ببخشید حواسم نبود............منم مریمم............خوشبختم

کیسوپ:اوع تو کره ای نیستی؟؟؟؟میگم قیافت اصلا شبیه ماها نیست.......

با همون لبخند همیشگیم گفتم:نه من ایرانیم...........................

کیسوپ:وای این اولین باره که یه ایرانی رو از این فاصله میبینم.................پس ایرانیا این شکلین!!!!

خندیدم و گفتم:پس میخواستی چه شکلی باشن؟؟؟.......مثلا شبیه دراکولا؟؟؟؟

بعد یکم ادا اطفار درآوردم و مثلا ادای دراکولا درآوردم.............بعد خندیدیم و گفت:وای مریم شی تو خیلی باحالی..............راستی کسی کنارت نمیشینه؟؟؟؟؟؟؟(به همین سرعت به باحالیم پی برد؟؟؟؟)

گفتم:آ........نه.........بشین

کیسوپ نشست بغل من منم نشستم و گفتم:راستش تصمیم داشتم برم مدرسه رو بگردم تا جاهای مختلفش رو یاد بگیرم اما میترسیدم بیان جامو بگیرن چون تو ایران از این کارا زیاد میکنن...........

کیسوپ پاشد و دستمو گرفت و گفت:نگران نباش........اینجا از این کارا نمیکنن.........پاشو بریم مدرسه رو نشونت بدم..........

بعدش با هم دیگه رفتیم مدرسه گردی(الان فنای کیسوپ میخوان خفم کنن نه؟؟؟؟؟؟؟؟حالا مونده کجاشو دیدین!!!البته لازم به ذکر است که.....دخترمه دوست دارم دستشو بگیرم بریم گردش به شما چه؟؟؟؟)

یه ربع بیست دقیقه بعد برگشتیم سرکلاس..............تقریبا همه اومده بودن.........وقتی اومدیم سرکلاس اکثر بچه ها به کیسوپ سلام کردن

یکی از پسرا گفت:اوهو..........کیسوپ حرفه ای شدیا...............تابستون بهت ساخته...........تا پارسال دختر میدیدی آب میشدی حالا هنوز نیم ساعت نگذشته دوست دختر پیدا کردی؟؟؟

خجالت کشیدم............اصلا یادم نبود کره ایا به این راحتی تهمت میزنن

اما کیسوپ خیلی عادی گفت:نه......دوست دخترم نیست.......همکلاسیه جدیدمونه...............اسمش مریمه..........از ایران اومده...........خیلی باحاله.............تنها بود بردمش مدرسه رو بهش نشون بدم

بعد رو به بچه ها احترام گذاشتم و گفتم:سلام من مریم هستم از آشنایی باهاتون خوشبختم

یکی از پسرا بلند شد و گفت:منم...........

اما معلم اومد سر کلاس و نذاشت حرفش تموم شه

گفت:بدون من برنامه معرفی رو شروع کردید؟؟؟؟؟

همه به جز من و اونایی که جدید بودن:استاد کیم......

استاد کیم معلم ریاضیمون بود.................رشته ی هممون هنر بود ولی درسای اختصاصی رو باید میداشتیم...........یعنی ریاضی فیزیک زبان کره ای زبان انگلیسی.........

استاد کیم خندید و گفت:خوشحالم که این استاد پیرو هنوز فراموش نکردین.........

یکی از دخترا:استاد ما همیشه به یاد شما هستیم.........چه خوب شد که شما هم امسال معلم ما هستین...........

یکی دیگه از دخترا:تازه استاد کی گفته شما پیر شدین؟؟؟؟شما از همه ی ما سرحال ترین.........

استاد خندید و گفت:خب بریم سراغ معارفه بعدشم یکم بهره ی هوشیتونو اندازه گیری کنیم..خب از میز اول شروع کنید معرفی کنید خودتونو

بعد به ردیف بغلیه ما اشاره کرد..........

خب اینم از معارفه:

به ترتیب میزهایی که نشسته بودن میگم......

کلاس دو ریفه بود...........ردیف اول ردیف بغلیه ما بود و ما ردیف دوم بودیم

ردیف اول از میز اول:

کوان یوری.............چویی سو یونگ(دوتاشون عضو اس ان اس دی!)

چویی مین کی...........لی بورام(اولی عضو نوئست رن خودمونه..........دومی عضو تی آرا)

کیم جه سوپ.............پارک جیون(اولی ای جی خودمونه...........دومی هم از تی آرا!!)

ردیف دوم از میز اول

لی کیسوپ.................مریم وو(اینم که دیگه معلومه...اینم بگم که من اونجا اسم کره ایم رو گفته بودم....وو سانگ مینم دیگه)

سونگ یئول..............کوین وو(اولی عضو اینفینیت......دومی هم که آقامونه!!)

سونگ یاب.............آه سئو هیون(اولی عضو ای جکس....بچه ها میگن شبیه کوینه واقعا هم تا حدودی هست!!.......دومی هم که از اس ان اس دی!!!)

(وای بچه ها این کلاس رویاییه منه..........هرکی دوست دارم تو این کلاس هستش!!!)

استاد کیم:خب همتون رو میشناختم بجز مریم وو..................میشه خودتونو کامل معرفی کنید

من پاشدم و گفتم:بله...............من از ایران اومدم و اینجا واسه خودم اسم کره ای انتخاب کردم البته این اسم رو سالهای ساله که انتخاب کردم ولی نتونسته بودم ازش استفاده کنم...........امیدوارم بتونم دوست خوبی برای بچه های این مدرسه باشم..........

استاد کیم:مرسی دخترم.........بشین

قابل عرض میباشد که اون پسره که جلوی در مدرسه باهاش دعوام شد همین کوین وو بود که پشت سرم نشسته و اولش از دیدنش شوکه شدم ولی اصلا نگاهش نکردم.........